کد مطلب:124439 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

معجزات او
[50]-242- صفار قمی با سند خود نقل كرده است:امام صادق علیه السلام فرمود:حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در یكی از سفرهای عمره اش، همراه یكی از فرزندان زبیر - كه به امامت حضرت معتقد بود - بیرون آمد. در یكی از آبشخورها زیر درخت [های] خشكیده ی خرما فرود آمدند. و برای امام حسن علیه السلام زیر یكی از نخل ها و برای فرزند زبیر نیز زیر نخل دیگری كه روبه روی آن بود، فرش انداختند، و فرزند زبیر سر بالا كرد و گفت:ای كاش در این درخت، خرمای تازه بود تا می خوردیم! و امام حسن علیه السلام فرمود:آیا خرما میل داری؟ عرض كرد:آری. پس امام علیه السلام دست به سوی آسمان برداشت و دعایی كرد كه فرزند زبیر نفهمید، ناگاه درخت خرما سبز شد و به حال [طبیعی] برگشت، و برگ و خرما داد. شتربانی كه از او شتر كرایه كرده بودند، گفت:به خدا، این سحر است! و امام حسن علیه السلام فرمود:وای بر تو! سحر نیست بلكه دعای مستجاب فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله است.

پس بالای نخل رفتند و هر چه داشت، چیدند و آنان را كفایت كرد. [1] .

[51]-243- طبری با سند خود از منصور نقل كرده است:

حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام، را با گروهی از مردم دیدم كه بیرون آمده، طلب باران می كردند. امام حسن علیه السلام به آنان فرمود:كدام یك را بیش تر دوست دارید:باران یا تگرگ یا مروارید؟ گفتند:ای فرزند رسول خدا! هر چه تو دوست داری. فرمود:به این شرط كه هیچ چیز از آن را برای دنیای خود برندارید. پس هر سه را برای آنان آورد.

و [نیز] او را دیدیم كه [گویی] ستارگان را می گیرد و رها می كند، و آنان همچون پرندگان به جایگاه های خود برمی گردند. [2] .

[52]-244 - ابن شهرآشوب با سند خود نقل می كند امام صادق علیه السلام فرمود:

كسی [از باب سرزنش] درباره ی سختی هایی كه حسن بن علی علیه السلام از معاویه كشیده بود،



[ صفحه 230]



با او سخن گفت، و امام حسن علیه السلام سخنی به این مضمون فرمود:اگر خدای متعال را بخوانم عراق را شام و شام را عراق می كند، و نیز زن را مرد و مرد را زن می كند. آن مرد شامی گفت:چه كسی می تواند چنین كند؟ پس امام حسن علیه السلام فرمود:ای زن! برخیز، آیا شرم نمی كنی كه میان مردان نشسته ای؟ و آن مرد، خود را زن یافت، و امام حسن علیه السلام فرمود:زن تو [نیز] مرد شد، او با تو نزدیكی كند، و تو از او باردار شوی، و فرزندی خواجه، بزایی. پس به همان گونه كه فرمود، رخ داد. سپس هر دو توبه كردند و نزد امام حسن علیه السلام آمدند و امام حسن علیه السلام دعا فرمود و باز به حالت پیشین برگشتند. [3] .

[53]-245- ابن حمزه أبوجعفر محمد بن علی طوسی می گوید:

در یكی از كتاب های اصحاب مورد اطمینان ما (امامیه) - كه خدا از ایشان خشنود باد - دیدم كه مردی از اهل شام با همسر خود، نزد [امام] حسن علیه السلام آمد و با استهزاء گفت:ای فرزند ابوتراب! - و بعد از این، سخنی [ناسزا از او] آورده كه من نمی آورم - اگر در ادعای خود راستگویید، مرا زن بساز و زنم را مرد. امام حسن علیه السلام خشمگین شد و با تندی به او نگریست [و دو لب خود را حركت داد] و دعایی كرد كه او نفهمید. سپس با تیزبینی به آن دو، چشم دوخت. پس مرد شامی به خود برگشت [و دید زن شده است]، و از شرم، سر به زیر افكند، و دست به صورت نهاد، و شتابان دور شد، و زن او پیش آمد و گفت:سوگند به خدا! مرد شدم.

و مدتی رفتند، سپس با فرزندی كه زاده بودند، نزد امام حسن علیه السلام آمدند، و با حالت توبه و عذرخواهی از جسارت های خود، ملتمسانه از امام حسن علیه السلام، خواستند تا آنان را به حالت نخستین خود درآورد، و امام حسن علیه السلام پذیرفت، و دست به دعا برداشت و عرض كرد:«خدایا! اگر در توبه ی خود راستگویند، بر آنان رو كن و آنان را به حالت نخستین خود برگردان.» پس به حالت نخستین خود برگشتند. در این داستان، هیچ شك و شبهه ای نیست. [4] .



[ صفحه 231]



[54]-246- صفار قمی با سند خود از سماعه نقل كرده است:

[پس از وفات امام باقر علیه السلام] نزد امام صادق علیه السلام رفتم، در حالی كه با خود، افكار پریشان داشتم تا مرا دید، فرمود:چرا افكار پریشان داری؟ آیا می خواهی ابوجعفر علیه السلام را ببینی؟ عرض كردم:آری. فرمود:برخیز و داخل آن خانه شو. پس ناگاه امام باقر علیه السلام را دیدم.

و گفت:پس از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام، گروهی از شیعیان نزد حسن بن علی علیه السلام آمدند و پرسش هایی كردند، و امام حسن علیه السلام فرمود:آیا چون امیرمؤمنان علیه السلام را ببینید، می شناسید؟ گفتند:آری. فرمود:آن پرده را بالا بزنید. پس چنان كردند، و ناگاه امیرمؤمنان علیه السلام را دیدند، و امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:هر كه از ما وفات یابد [در ظاهر] می میرد، در حالی كه مرده نیست، و هر كه از ما باقی بماند، باقی می ماند تا حجت بر شما باشد. [5] .

[55]-247- طبری با سند خود از محمد بن هامان نقل كرده است:

حسن بن علی علیه السلام را دیدم كه مارها را صدا می كرد و آن ها می آمدند و آن ها را بر دست و گردن خود می پیچاند و رها می كرد. یكی از فرزندان عمر گفت:من هم این كار را می كنم. و ماری را گرفت و بر دست خود پیچاند و آن مار ریزریزش كرد تا مرد. [6] .

[56]-248- طبری با سند خود از جابر از امام باقر علیه السلام نقل كرده است:

گروهی از مردم نزد [امام] حسن علیه السلام آمده، عرض كردند:[ای فرزند رسول خدا!] از شگفتی های پدر خود كه به ما نشان می داد، آنچه داری به ما نشان بده. فرمود:آیا به آن ایمان می آورید؟ گفتند:آری، به خدا ایمان می آوریم. و امام حسن علیه السلام به اذن خداوند متعال، مرده ای را زنده كرد، و آنان همه گفتند:شهادت می دهیم كه تو، بحق، فرزند امیرمؤمنانی و او نظیر این واقعه را فراوان به ما نشان می داد. [7] .

[57]-249- راوندی با سند خود از جابر جعفی، از امام باقر علیه السلام نقل كرده است:گروهی نزد حسن بن علی علیه السلام آمدند و عرض كردند:یكی از شگفتی های پدر خود را كه به ما نشان می داد، به



[ صفحه 232]



ما نشان بده. فرمود:آیا به آن ایمان می آورید؟ گفتند:آری، به خدا! ایمان می آوریم. فرمود:آیا امیرمؤمنان علیه السلام را می شناسید؟ گفتند:آری، همه می شناسیم. پس گوشه ی پرده را بالا برد و فرمود:آیا این را كه نشسته، می شناسید؟ همه گفتند:این - سوگند به خدا - امیرمؤمنان علیه السلام است! و شهادت می دهیم كه تو پسر اویی، و او نظیر این را فراوان به ما نشان می داد [8] [9] .

[58]-250- و نیز راوندی رحمه الله با سند خود از رشید هجری نقل كرده است:

پس از وفات امیرمؤمنان، نزد ابومحمد [امام حسن] علیه السلام رفتیم و شوق خود به امیرمؤمنان علیه السلام را با او در میان گذاشتیم. فرمود:آیا می خواهید او را ببینید؟ گفتیم:آری، اما چگونه، او كه از دنیا رفته است! پس دست مبارك خود را به پرده ای - كه در بالای مجلس بر دری آویزان بود - زد و آن را بالا برد و فرمود:بنگرید در این خانه كیست؟ پس ناگاه امیرمؤمنان علیه السلام را در زیباترین صورت زنده بودنش، دیدیم كه نشسته بود. فرمود:آیا اوست؟ سپس پرده را افكند، و یك نفر از ما گفت:این كه از حسن علیه السلام دیدیم، همانند دلائل و معجزات امیرمؤمنان علیه السلام است كه می دیدیم. [10] .

[59]-251- طبری با سند خود نقل كرده است:

سعد بن منقذ گفت:حسن بن علی علیه السلام را در مكه دیدم كه سخنی گفت و خانه ی خدا بالا رفت؛ یا گفت:از جایی به جای دیگر رفت، و ما تعجب كردیم، و در این باره سخن می گفتیم و قبول نمی كردیم، تا در مسجد اعظم كوفه، او را دیدیم، و به او گفتیم:ای فرزند رسول خدا! آیا شما چنین و چنان نكردید؟! فرمود:اگر بخواهم، این مسجد شما را به دهانه ی



[ صفحه 233]



شهر بقه ببرم - و آن، محل تلاقی نهر فرات و نهر أعلی است - عرض كردیم:انجام بده. پس چنان كرد. سپس به جای خود برگرداند، و ما پس از آن، در كوفه معجزات او را تصدیق می كردیم. [11] .

[60]-252- طبری با سند خود از محمد بن جبرئیل نقل كرده است:حسن بن علی علیه السلام را دیدم كه [از كسی] آب خواست، و او دیر كرد، پس آب از ستون مسجد بیرون زد و نوشید و یاران خود را سیراب كرد و فرمود:اگر بخواهم، شیر و عسل به شما بنوشانم. عرض كردیم:بنوشان. پس، از ستون مسجد - كه در برابر روضه ی مرقد فاطمه علیهاالسلام است - شیر و عسل به ما نوشانید. [12] .

[61]-253- و نیز با سند خود از ابوالأحوص نقل كرده است:

من در خدمت [امام] حسن علیه السلام در عرفات بودم، و با او عصایی بود، و آن جا كارگرانی كشت می كردند و هر چه برای آب تلاش می كردند، ناكام می ماندند. آن حضرت با عصای خود بر صخره ای زد، و برای آنان آبی جوشاند و خوراكی بیرون آورد. [13] .

[62]-254- و نیز با سند خود از كدیر بن ابی كدیر نقل كرده است:حسن بن علی علیه السلام را دیدم كه باد را در كف دست خود می گرفت و می فرمود:كجا می خواهید آن را بفرستم؟ می گفتند:به سوی خانه ی فلانی و فلانی. پس می فرستاد، سپس آن را می خواند، و برمی گشت. [14] .

[63]-255- و نیز با سند خود از جابر نقل كرده است:حسن بن علی علیه السلام را دیدم كه به هوا برخاست، و در آسمان ناپدید شد، و در آن جا سه روز بماند، سپس فرود آمد، در حالی كه آرامش و وقار داشت، و فرمود:با روح پدران خود، رسیدم به آنچه رسیدم. [15] .

[64]-256- و نیز با سند خود از محمد بن حجاره نقل كرده است:

حسن بن علی علیه السلام را دیدم كه گله ی كوچكی از آهوان را صدا زد، و آن ها لبیك گویان پاسخ



[ صفحه 234]



گفتند تا رو به رویش رسیدند.

عرض كردیم:ای فرزند رسول خدا! این ها وحشی اند، معجزه ای آسمانی به ما نشان ده. پس به سوی آسمان اشاره كرد و درهای آسمان گشود و نوری فرود آمد و خانه های مدینه را فراگرفت، و خانه ها چنان لرزیدند كه نزدیك بود ویران شوند. عرض كردیم:ای فرزند رسول خدا! آن را دور كن.

فرمود:ما اول و آخریم، و ما فرمانرواییم، و ما نوریم كه ملكوتیان روحانی را با نور خدا، نور می دهیم، و با نسیم خوش خدا، سبكبال می كنیم. جای قرار نور خدا، در ماست، و معدن او، رو به سوی ما دارد. آخر ما همچون اول، و اول ما همچون آخر ما است. [16] .

[65]-257- ابن حمزه از علی بن رئاب نقل كرده است:از امام صادق علیه السلام شنیدم از پدران بزرگوار خود نقل می كرد:

كسی نزد حسن بن علی علیه السلام آمد و عرض كرد:در داستان خضر علیه السلام [و موسی علیه السلام]، موسی علیه السلام از چه چیز ناتوان بود؟ فرمود:از بزرگ ترین گنج. سپس دست بر شانه ی او زد و فرمود:باز بپرس. آن گاه پیش روی او دوید. ناگاه دو انسان بر صخره ای آشكار شدند. از آنان بخاری بدبوتر از زهر كشنده برمی خاست و در گردن هر یك، زنجیری و شیطانی همراه بود، و می گفتند:یا محمد! یا محمد! و آن دو شیطان پاسخ می دادند:دروغ گفتید. سپس [به صخره] فرمود:آنان را تا آن روز معینی كه پیش و پس نیفتد؛ یعنی روز ظهور قائم [آل محمد صلی الله علیه و آله] كه انتظارش را می كشند، نگه دار.

و آن مرد گفت:این، سحر است! سپس رفت تا بر ضد آن خبر دهد كه لال شد. [17] .


[1] بصائر الدرجات:276، ح 10.

[2] دلائل الامامة:167، ح 78.

[3] المناقب 7:4.

[4] الثاقب في المناقب:311، ح 260.

[5] بصائر الدرجات:295، ح 4.

[6] دلائل الامامة:170، ح 87.

[7] دلائل الامامة:173، ح 94.

[8] و در بحار آمده است:و شهادت مي دهيم كه تو، بحق، ولي خدا و امام پس از او هستي، و تو اينك اميرمؤمنان عليه السلام را پس از مرگش به ما نماياندي؛ چنان كه پدر تو نيز در مسجد قبا، رسول خدا را پس از مرگش به ابوبكر نشان داد، و حسن عليه السلام فرمود:واي بر شما! آيا سخن خداي سبحان را نشنيده ايد:«به كساني كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مگوييد؛ بلكه زنده اند ولي شما نمي فهميد»، پس وقتي اين آيه درباره ي كشتگان راه خداست، درباره ي ما چه مي گوييد؟ گفتند:ايمان آورديم و تصديق كرديم، اي فرزند رسول خدا!! (بحارالانوار 328:43، ح 8 (.

[9] الخرائج و الجرائح 810:2، ح 18.

[10] الخرائج و الجرائح 810:2، ح 19.

[11] دلائل الامامة:169، ح 85.

[12] دلائل الامامة:170، ح 87.

[13] دلائل الامامة:171، ح 91.

[14] دلائل الامامة:171، ح 88.

[15] دلائل الامامة:166، ح 76.

[16] دلائل الامامة:168، ح 82.

[17] الثاقب في المناقب:310، ح 259.